سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب بی ستاره

حیف نون

حیف نون می ره اداره پلیس، می گه: اومدم بهتون بگم طوطی ام گم شده. ماموره با تعجب می گه: ولی فکر نکنم ما بتوانیم طوطی شما را پیدا کنیم. حیف نون می گه: نه اصلاً دنبالش هم نباشین. من فقط اومدم بهتون

بگم که اگر تصادفاً اونو پیدا کردین، بدونین که من با عقاید سیاسیش موافق نیستم!!! به هر کسی که فحش بده، نظر شخصی خودشه!


+ نوشته شده در جمعه 92/1/2ساعت 8:43 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


چوژان دروغگو

چوپان دروغ گو می میره می ره جهنم ازش می پرسن تو کی هستی؟ می گه دهقان فداکار!


+ نوشته شده در جمعه 92/1/2ساعت 8:42 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


حرف دلتو بزن

پسرے یہِ دخترے رو خیلے دوست داشت ?ه توے یه سے دے فروشے ?ار می?رد. اما بہِ دختر? در مورد عشقش ہِیچے نگفت. ہِر روز به 

اون فروشگاه میرفت و ی? سے دے مے خرید فقط بخاطر صحبت ?ردن با اون… بعد از ی? ماه پسر? مرد… وقتے دختر? به خونه

 اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسر? گفت ?ه او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دختر? دید ?ه تمامے سے دے ہِا باز نشده… دختر? گریہِ ?رد و گریہِ ?رد تا مرد…
 میدونے چرا گریہِ می?رد؟

چون تمام نامہِ ہِاے عاشقانہِ اش رو توی جعبه سے دے میگذاشت و بہِ پسر? میداد!




+ نوشته شده در جمعه 92/1/2ساعت 8:41 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


دلتنگم


وزن دار نمے گویم

 قافیہِ ہِم نمے گذارم

 بے پرده و رک مے گویم

دلتنــــــــــگم


+ نوشته شده در جمعه 92/1/2ساعت 8:38 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


محرم

محرم را بر همه مسلمانان تسلیت عرض میکنم.


+ نوشته شده در چهارشنبه 91/9/1ساعت 7:33 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


سر نوشت و نگاه

 

گونه های خیسم زا نمی توانم پنهان کنم

سرنوشت را نمی توانم انکار کنم

 

اما خداوندا چرا در نگاه یک کودک منتظر اشک را نمی بینی

چرا سردی دستهای یک کودک بی پناه را حس نمی کنی

 

خداوندا سرنوشت چرا بد نوشت و چرا اینگونه نوشت

بازی روزگار با ما چرا اینگونه نوشت

 

روزگاری تلخ حسرت نگاه سردی دست

چشمهای خیس و دلهای غمگین و خسته

 

خداوندا جوابی برای اینها ندارم؟؟؟؟


+ نوشته شده در جمعه 91/8/19ساعت 3:36 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


شکایت و گله ای نیست

 

شکایت و گله ای نیست

اما چرا تقدیر را این گونه رقم زده ای

خداوندا چه کسی جواب این همه سوالهای مرا خواهد داد

خداوندا قسمت و حکمتت چرا اینگونه است

سکوت می کنم تا جوابی رسد


+ نوشته شده در جمعه 91/8/19ساعت 3:32 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


رنگها

 

بین همه ء رنگها فقط  به بی رنگی های می اندیشم

می دانم که همهء رنگها تا ابد در رنگ خود ایستا نیستند

 

این بی رنگی ایست که بی رنگ بوده و خواهد ماند


+ نوشته شده در جمعه 91/8/19ساعت 3:30 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


زندانی و پرنده

زندانی در آرزوی پر کشودن و رفتن به آنسوی میله ها

زندانی دیگر از قفس تنگ و تاریکش خسته شده بود

 

به دنبال راهی برای نجات و پر گشودن بود

 

تا شاید راهی به آنسوی امید و آرزوهایش یابد

 

غافل از اینکه تنها جای امن و آرام برای او

همین زندان و قفس تنگ و تاریکش بود

غافل از اینکه این دنیا دیگر آن جای امید و آرزوهایش نیست

 

او نمی داند چه بر سر این دنیا آمده

هنوز به خیال خود دنیا را رنگین و زیبا می بیند

برای خود چه خوابهایی که ندیده است

 

در همین افکار غوطه ور بود

پرنده ای پر گشود راه خود را کج کرد

انگار پرنده کوچک به او پناه آورده بود

 

قلب کوچک پرنده در دستان زندانی آنچان می تپید

زندانی سراغ دنیا و زیبایی هاش را از او گرفت

پرنده کوچک بالهایش را گشود و به زندانی گفت

بالهایم از آن تو و به جای آن قفس تنگ و تاریکت از آن من باشد

تو پر بگشا و برو مرا بال و پری نیاز نیست

و من در قفس تو آرام می گیرم

تنها آروزی من این است


+ نوشته شده در جمعه 91/8/19ساعت 3:28 عصر توسط yasi نظرات ( ) |


زندانی و پرنده

زندانی در آرزوی پر کشودن و رفتن به آنسوی میله ها

زندانی دیگر از قفس تنگ و تاریکش خسته شده بود

 

به دنبال راهی برای نجات و پر گشودن بود

 

تا شاید راهی به آنسوی امید و آرزوهایش یابد

 

غافل از اینکه تنها جای امن و آرام برای او

همین زندان و قفس تنگ و تاریکش بود

غافل از اینکه این دنیا دیگر آن جای امید و آرزوهایش نیست

 

او نمی داند چه بر سر این دنیا آمده

هنوز به خیال خود دنیا را رنگین و زیبا می بیند

برای خود چه خوابهایی که ندیده است

 

در همین افکار غوطه ور بود

پرنده ای پر گشود راه خود را کج کرد

انگار پرنده کوچک به او پناه آورده بود

 

قلب کوچک پرنده در دستان زندانی آنچان می تپید

زندانی سراغ دنیا و زیبایی هاش را از او گرفت

پرنده کوچک بالهایش را گشود و به زندانی گفت

بالهایم از آن تو و به جای آن قفس تنگ و تاریکت از آن من باشد

تو پر بگشا و برو مرا بال و پری نیاز نیست

و من در قفس تو آرام می گیرم

تنها آروزی من این است


+ نوشته شده در جمعه 91/8/19ساعت 3:28 عصر توسط yasi نظرات ( ) |